به باورهایم فکر می‌کنم. به باورهایی که مرده‌اند و دیگر باوری به آنها ندارم. علاقه‌هایم هم همین‌طور. یکی در میان جان می‌دهند.

روزی چهار دایره کشیدم تا با روشی موسوم به ایکی‌گای مسیر شغلی خودم را پیدا کنم. آن وسط نوشتم طراح گرافیک و اطرافش شروع کردم به نوشتن که بسی به آن علاقه دارم. اما امروز خبری از آن میل و رغبت نیست. آن علاقه مرده.

آدمیزاد موجود عجیبی است. چقدر بی‌سروصدا تغییر می‌کند. جایی خوانده بودم رابطه «هنر زندگی کردن با ورژن‌های مختلف یک نفر» است. چطور ممکن است؟! من هنوز از ورژن های خودم اطلاعی ندارم. هنوز تغییرات خودم را هضم نکرده‌ام.

فرصت بیشتری می‌خواهم. چیزهای زیادی هست که باید تجربه کنم. زمان باید ثابت کند اینها می‌مانند یا می‌میرند.